اخلاق حافظ-اخلاق فردوسی

تاريخ : 19 اسفند 1391برچسب:, | 9:39 | نویسنده : admin

همه‌ی دوستانم می‌دانند که من شیفته‌‌ی حافظ‌ ام. اما در این پست می‌خواهم از دو برتریِ اخلاقیِ فردوسی بر خافظ سخن بگویم. البته منظورم ملامت و خوارداشت حافظ نیست. قصد ندارم که یکی را بکوبم تا دیگری را بزرگ کنم. بزرگیِ حافظ و خیام و مولوی و سعدی و فردوسی در مقایسه‌شان با یکدیگر معلوم نمی‌شود. هرکدام از ایشان نقشی ماندگار بر صفحه‌ی زندگی و اندیشه زده‌اند که زیبا و باشکوه است. برهرکدامشان هم اگر بنگری نقدها و تحسین‌های فراوانی وارد است. البته راز ماندگاری‌شان در خلق زیبایی‌های خیره کننده است (صرف‌نظر از درستیِ علمی-فلسفی یا اخلاقی رفتار و اندیشه‌هاشان). پس چرا در این جا از "مقایسه" سخن می‌گویم؟ زیرا مقایسه ابزاری برای شناختن و آموختن است. بنابراین من قصد دارم که برخی از اندیشه‌های اخلاقی را در اندیشه و گفتار حافظ و فردوسی بازخوانی کنم و یکی را به منظر وجدان اخلاقی امروزین بشر نزدیک‌تر بدانم. این صد البته که به معنای مقایسه‌ی مقام و شخصیت و بزرگیِ این دو نیست.

اما آن دو برتریِ اخلاقی کدامند:

1-    "اخلاقِ ستیز" در برابر "اخلاق پرهیز" :  

اگر بخواهیم اخلاق فردوسی را در یک بیت از او خلاصه کنیم، این بیت به خاطر می‌آید:

ز نیرو بود مرد را راستی                                                       ز سستی کژی زاید و کاستی

و کامجویی نزد فردوسی "دمی آب خوردن پس از بد سگال" است:

دمی آب خوردن پس از بد سگال                                               به از عمر هفتاد و هشتاد سال

فردوسی البته از لذت شادخواری و صحبت مهرویان و حلقه‌ی اصحاب ادب بی‌بهره نبود. اما درستیِ اخلاق را در توانگری و نیرومندی می‌دانست. و بر "خرد" به عنوان راهنمای این انسان نیرومند و توانگر تاکید داشت:

خرد رهنمای وخرد دلگشای                                                     خرد دست گیرد به هر دو سرای

این آیا حلقه‌ی مفقوده‌ی زندگی فردی و جمعی ما ایرانیان در سده‌های اخیر نبوده است؟ آیا بزرگترین درد جامعه‌ی "صوفی زده"  و "سلطان زده"ی ما کنار گذاشتن عقل و بدن سالم و پناه بردن که زندگی و گفتار و رفتار عقل گریز و دنیاگریز و زاهدانه (بخوانید ریاکارانه) نبوده است؟

به نظر می‌رسد که فرهنگ رسمی تصوف دقیقاً یر خلاف آموزه های حکیم توس فرمان می دهد. مولانا رسماً دستور به ویران کردن بدن می‌دهد:

من چه ترسم زان که ویرانی بود                                                زیر ویران گنج سلطانی بود

اندوها که زیر این "ویران‌کده" هیچ گاه از "گنج سلطانی" خبری نبود. بلکه تنها "رنج" تحمل سطان ها و زاهدها  بر ما بار شد.

حافظ اگر چه در برابر "صوفی" و "سلطان" شورشی و پرخاشگر است و در این شورش از خرد نقاد خود بهره می‌گیرد. در آموزه‌های خویش اما همچنان سخت تحت تاثیر اخلاق صوفیانه است:

در این بازار اگر سودی‌ست با درویش خرسند است            خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

به همین علت، چاره‌ی دردهای عالم را به جای "دمی آب خوردن پس از بدسگال"،  در "می چون ارغوان" جستجو می‎کند:

غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم                                       دواش جز می چون ارغوان نمی بینم

و در نهایت کناره گیری از عالم و ستیزه‌رویی‌های آن و پناه آوردن به عالم مستی را توصیه می‌کند:

به دریادر منافع بی‌شمار است                                               وگر خواهی سلامت برکنار است

و:

بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند                            آن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

در چنین فضای فکری است که با افتخار از ضعیف بودن جسمانی خود تا حد مرگ سخن می‌گوید:

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست                ورنه از ضعف در این جا اثری نیست که نیست

حتی وقتی که سخن از روابط انسانی می‌شود، در اندیشه‌ی فردوسی، عاشق و معشوق (زال و رودابه، رستم و تهمینه، سیاوش و فرنگیس، حتی سهراب و گردآفرید) هردو انسان‌هایی توانمند و به کمال رسیده‌اند که عشقی پخته را به یکدیگر تجربه می‌کنند. قهرمانان شاهنامه نیز همگی زاده‌ی عشق‌هایی چنین اند. در نزد حافظ اما "سخن از احتیاج ما و استغنای معشوق است" . تفصیل این بحث را در مطلب "معشوق به مثابه‌ی مستبد" در همین وبلاگ ملاحظه فرمایید.

2-    "مذمت پیش داوری" در برابر "باورهای تبعیض آمیز":

شاید در میان شاعران و متفکران قرون میانه، حافظ یکی از کسانی باشد که کمترین اظهارنظرهای تبعیض آمیز را به زبان آورده باشد. به خصوص در مورد زنان – وقتی که با سعدی یا مولانا مقایسه کنید – شعر حافظ از اظهار نظرهای تبعیض آمیز تهی است. این البته شاید به خاطر ماهیت "تغزل" باشد که در آن مقام معشوق بالا برده می‌شود و جایی برای سخنان تبعیض آمیز نمی‌ماند:" هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت". اما وقتی سخن به تبعیض نژادی می‌رسد، چند لکه‌ای را می‌توان بر دامان اندیشه‌ی تابناک حافظی نظاره کرد:

سلطان من خدا را، زلفت شکست ما را                                   تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی

یا:

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس                        گفت که این سیاه کج، گوش به من نمی‌کند

فردوسی اما سخنان و اندیشه‌های روشن و بسیار خواندنی و مثال زدنی در باب تبعیض دارد. بگذارید تنها به دو نمونه اشاره کنم:

1-    در ماجرای رستم و اسفندیار، وقتی که اسفندیارِ جوان به کید پدر سر در پی شکار رستم دارد. مام خردمندش، کتایون، او را اندرز می‌دهد و واقعیت ماجرا را بر او آشکار می‌کند و او را از رفتن به جنگ رستم برحذر می‌دارد. اسفندیار اما که سودای سروری چشمان او را بسته است، به باورهای رایج زمان درباره‌ی زنان پناه می‌آورد (جالب است که برخی سخنان اسفندیار در این جا را به عنوان زن ستیزی فردوسی نقل می‌کنند. گویی که داستان نویس مسوول تمامی سخنان شخصیت های  خود در زمان ارتکاب اشتباه هم هست!) اما آن چه که بعدا رخ می‌دهد، خرد و فرزانگی کتایون را آشکاره می‌سازد.

2-    در ماجرای زال و سیمرغ، سام، پدر زال، هنگامی که فرزند را سپید موی می‌بیند از او روی می‌گرداند و از استهزای دیگران می‌هراسد:

بخندند بر من مهان جهان                                                                از این بچه در آشکار و نهان!

از همین رو فرمان می‌دهد که طفل بیچاره را در بیابان رها کنند. اما سیمرغ او را می‌یابد و به پرورش او دل می‌بندند و در نهایت، سرنوشت زال، اشتباه سام را به او و به خوانندگان شاهنامه نشان می‌دهد که :هرگز نباید از روی رنگ پوست و مو درباره‌ی یک انسان داوری کرد بلکه همه باید فرصت برابر برای رقابت و شکوفایی در این جهان را داشته باشند. سپید مویی زال که در ابتدا زشت می‌نماید، در نهایت حتی به چشم دیگران زیبا نیز می‌آید. چنان که مهراب شاه کابلی در گفتگوی نهانی خود با همسرش سیندخت می‌گوید:

سپیدی مویش بزیبد همی                                                              تو گویی که دلها فریبد همی!

اگر عمری باقی باشد، تفصیل این معنا را در سخنرانی‌ام در انجمن دوستداران حافظ که یکشنبه 12 آذرماه برگزار خواهد شد، بیان خواهم کرد.

****

هرگاه به سراغ صفحه‌ی مدیریت وبلاگ می‌آیم و می‌بینم که ده‌ها نفر در روز این وبلاگ محقر را می‌خوانند خوشحال می‌شوم. من البته نان این سفره را برای ذائقه‌ی خودم می‌پزم. اما این که به مذاق دوستانی نازنین خوش می‌آید و دمی کنار میز این کلبه‎ی مجازی می‌نشینند و با من چای می‌نوشند و گوشه‌ی نان می‌شکنند، خرسند می‌شوم و بخت و روزگار را شکر می‌کنم. اما وقتی می‌بینم که از این ده‌ها نفر، تنها عده‌ی اندکی هستند که چند سطری هم در بخش نظرات می‌نویسند، اندوهگین می‌شوم. چرا ما فارسی زبان‌ها اهل نوشتن و اظهار نظر نیستیم؟ "فیس بوک" را هم که نگاه کنی، اغلت دوستانت را می‌بینی که پست‌ها و عکس‌ها و کارتون‌ها و نقل قول‌های دیگران را به اصطلاح "شیر" می‌کنند. یعنی به اشتراک می‌گذارند. کمتر اما می‌بینی که کسی در صفحه‌اش چند سطری از خودش بنویسد. از احوال و نظرها و یافته‌ها و بافته‌های "خودش" آن گونه که هست. آیا این بخشی از "اصیل" نبودن زندگی ما و گم شدن پشت ماسک افکار و عقاید و اظهارنظرهای دیگران نیست؟

دوستی در بخش نظرات نوشته است که "چرا همه در این جا از تو تعریف می‌کنند؟" اما همین دوست هم به خودش زحمت نداده است که یک نقد خوب – حتی یک نقد بد و غیر منصفانه – بنویسد و ببیند که آیا من تاییدش می‌کنم یا نه؟!!

 در بخش نظرات این کلبه‌ی مجازی، من تقریباً میچ‌وقت خودم اظهار نظر نمی‌کنم. زیرا از مجال فراخ خود در متن وبلاگ استفاده کرده‌ام و در بخش نظرات فرصت و مجال و عرصه کاملاً در اختیار خوانندگان است. هیچ نظری را هم سانسور نمی‌کنم. تنها نظراتی را تایید نمی‌کنم که یا کاملاً تجاری‌اند (هرزنامه‌های تجاری) و یا احیاناً دربردارنده‌ی توهین یا مطلبی بر خلاف سیاست‌های منطقی بلاگفا هستند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: